باران

...به نام صفحه نگارهستی

باران

...به نام صفحه نگارهستی

مولای من!

مولای من! 

 آنقدر روزها وشب ها آمدکه ما به خودنیامدیم ونپرسیدیم چرا تودر صحراخیمه نشین شده ای .چرا که دور از مردمان زندگی میکنی؟ 

ما به خود نیامدیم وتو هر روز امیدواری که به سویت برگردیم .تو هر روز چشم انتظاری که ما برای نیکبختی خودمان برای سعادت خودمان به سوی توبرگردیم. 

 مولای من! 

ای خسته سال های طولانی غیبت؛

ای رنجورنامردمی ما ؛

اینک ما ؛

درخلوت بی کسی روز؛ 

ارام برمی خیزم ؛

دو رکعت نماز حاجت می خوانم که مرا ببخشی. 

دو رکعت نماز نیاز میخوانم که بدی ها وغفلت هایم را نادیده بگیری 

وتو چقدر مهربان؛

همه گذشته هایم را همه بدی هایم را می بخشی نادیده میگیری  

مهربان وپرنور؛ 

مرامی پذیری .اری صدای شکستن دلم را اول از همه تو شنیدی. 

دل نگران من قبل از همه توبوده ای. 

مهربان وپرنور مرا می پذیری و نوای گرم و صمیمی ات در بند بند وجودم شنیده می شود که می فرمایی: 

خدایا خداوندا! 

از در گاهت می خواهم از ثواب های من مهدی بردار و در نامه اعمال شیعیانی قرار ده که اینک دل شکسته و خجلت زده بر گشته اند.؟ 

 

اللهم احی به القلوب المیته 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزاد شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 23:30 http://jalebtarinha.blogsky.com/

سلام
وقتی سر میزنین اسم وبلاگتون رو اگه میشه بنویسین
سعی میکنم همیشه سر بزنم
چشششششم

چشم حتما.
ممنون از حظورتون

خودم دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 00:00

سلام بچه هامن حضورو اشتباه نوشتما بدل نگیرید..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد