باران

...به نام صفحه نگارهستی

باران

...به نام صفحه نگارهستی

خدا کند که بهار رسیدنش برسد...

 

 

هیچ داری از دل مهدی خبر؟

گریه های هر شبش را تا سحر؟

او که ارباب تمام عالم است،

من بمیرم،

سر به زانوی غم است،

شیعیان!

مهدی غریب و بی کس است،

جان مولا معصیت دیگر بس است،

شیعیان!

بس نیست غفلت هایمان؟

غربت وتنهایی مولایمان؟

ما عبید و عبد دنیا گشته ایم،

غافل از مهدی زهرا گشته ایم،

من که دارم ادعای شیعه گی،

چه بگویم من به جز شرمندگی...؟ 

(( اللهم عجل لولیک الفرج ))

مادرم دوست دارم!!

 

 

وقتی محبتت را با همه وجودت به من تقدیم کردی و مرا شرمنده الطاف کریمانه ات کردی و
دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت
عشق را در وجودم نهادی و عهد کردم که تکیه گاهت در همه لحظاتت باشم.

«مادر عزیزم روزت مبارک»


مولای غریبم

 به نام خدا

مهدی جان  

ما ساکن عصر جمعه هاییم    

 تو منتظری که ما بیاییم ... 

غربت چه حکایت غریبیست  

 اقا تو کجا و ماکجاییم...